عروسی و مهمون گرجی
سلام
خاطراتم رو از روز چهارشنبه شروع میکنم
چهارشنبه با هزار بدبختی بالاخره کارتم رو پیدا کردم و رفتم همه کارهامو انجام دادم
و با یه ساعت تاخیر خودمو به تولد رسوندم ، البته رامین اومد دنبالم و منو برد رسوند
ما هم یکم رقصیدیمو خوردیمو نوشیدیم و بلاخره جشن تولد تموم شد
ما هم پاشیدیم همگی جمع جور کردن خونه و شام درست کردن ، شام آماده بود که بحث
پارک رفتن و نرفتن شروع شد ؛ اما از رو خستگی و تنبلی نرفتیم ، البته منو رامین مهدی رو یه
سر بردیم پارک و زود برگشتیم ، بعد شاممون رو میل کردیم و به طرف شهر خودمون راه افتادیم
ساعت کم مونده به 12 بود که رسیدیم خونمون ، تو کوچه چه خبر بود !!!









هیچی دیگه تا ساعت 2 هم نشستیم تو کوچه رقص یالی رو نگانه کردیم بعد برگشتیم
خونه و خوابیدیم ، فرداش هم ساعت 11 رفتم خونه همسایمون تو کارهایی دسر و اینا
کمکشون کردم بعد برگشتم خونه و شب هم که رفتیم شام وجشن حنابندان
اول تو خونه عروس خانم بودم بعد دیدم زیاد نمیچسبه رفتم تو کوچه جشن حنابندان داماد
که آقایون و خانوما قاطی بودند تا ساعت سه و نیم بزن و بکوب بود بالاخره امروز هم به
پایان رسید و برگشتیم .
روز جمعه هم که رفتیم تالار بد نبود اما من یکم خسته بودم زیاد بهم نچسبید
از یه طرف مهدی هم اذیت میکرد و رامین هم سر کار بود و از گرجستان مهمون داشت
و من تنها بودم البته با یکی از همسایمون که خیلی صمیمیتر هستیم با اونا بودما
بالاخره کمر عروس رو بستند و رفتیم تو ماشین هامون نشستیم که دنبال عروس خانوم بریم
تو صحرا برقصند ، اینجا بود که رامین بهم زنگید که کجایین و چه خبر ؟ منم گفتم که تازه
از تالار بیرون اومدیم و منتظر حرکت بقیه هستیم که حرکت کنیم ، رامین گفت منم اینجام
همراه با مهمونم صالح ، این آقا صالح از عروسی ما خوشش اومده بود و داشت لذت میبرد
رقص صحرا هم بیشتر بهش چسبیده بود ،
در تعجب بود که چرا داماد رفت پشت بام و سیب انداخت !!
بالاخره رقص صحرا و عروس آوردن تو کوچه هم تموم شد و منم رفتم تو خونه
البته مادر داماد همه همسایه ها رو شام هم دعوت کرده بودا شام هم رفتیم خونه اونا
البته فقط خانوما ، رامین و دوستش هم تا ساعت 1 شب بیرون بودند
از بیرون که اومدند خسته بودند و خوابیدند
صبح وقتی که داشتیم صبحانه میخوردیم ؛ آغا صالح داشت از خودشون توضیح میداد
و از ما یه سوالهایی میکرد و ما هم جواب میدادیم
سوالهاش و جوابهایی که من دادم
1 ـ سن ازدواج دخترها ؟ قبلا 14 و 15 و 16 اما الان تا 19 و 20 و 21 رسیده
2 ـ ازدواج فامیلی هنوزم اینجا هست ؟ بله پیش میاد .
روی این سوال خیلی بحث کردیم اما اون کلا مخالف بود و میگفت مگه میشه از بچگی باهم
بزرگ شدند عین خواهر رو برادر ، الانم عاشق هم شوند ؟
3 ـ آقایون تو کارهای خونه به زن هاشون کمک میکنند یا نه ؟ مونده به انصافشون
4 ـ خانومها تو پوشیدن لباسهاشون اختیار کامل دارند یا نه ؟ نه
5 ـ چند در صد از خانومها نماز میخونند ؟ نود درصد ، البته بقیه هم دلشون میخواد بخونند
و اعتقاد هم دارند اما از رو تنبلی و سست ایمانی نمیخونند .
6 ـ چند درصد از آقایون نماز میخونند ؟ هفتاد درصد
7 ـ در مورد روزه چطورند ؟ دخترها از 9 سالگی روزه هاشون رو میگیرند
اما بیشتر آقایون روزه هاشون رو میخورند
8 ـ آقایون چند تا زن میگیرند ؟
یه دونه ؛ اما از سی مرد یکیش هم دو تا و از 50 مرد یکیش هم سه تا
در مورد این جوابم صالح تعجب کرد و گفت من تا الان فکر میکردم تو ایران هر مرد چند تا زن داره
مثل عرب ها ، میگفت چون میدونستم اسلامی هستند و دینشون اجازه داده حتما این کارو
میکنند ، ( اما خودش با ازدواج مجدد مردها کاملا مخالف بود )
9 ـ آیا دختر و پسر میتونند باهم دوستی معمولی داشته باشند و راحت بیرون بگردند
وکسی هم باهاشون کاری نداشته باشه ؟ نه
چند تا سوال دیگه ای هم کرده بود اما فعلا از یادم رفته
این آقا صالح 5 تا زبان رو فول فول بود فقط فارسی رو سی درصد میدونست
چنتا هم دکترا داشت از کشورهای مختلف ؛
صبحانه خوردنمون تموم شد و رامین و صالح پا شدند که برند دنبال کارهاشون
اما صالح هر چی دنبال پاسپورتش گشت پیدا نشد که نشد ، پا شدند رفتند مرز دنبال پاسپرتش
که با بدبختی پیداش کرده بودند ، منم در این فاصله که عصر شده بود رفته بودم پاتختی دختر
همسایمون ، وقتی که برگشتم دیدم که رامین تنهایی اومده و دوستش رفته به قرارهای
دیگه اش برسه ، دو سه روز دیگه بازم میاد اینجا ؛ اگه سوالی چیزی دارید یبگید ازش بپرسم
راستی بچه ها همین الان هم کارت عروسی اون یکی دختر همسایمون رو هم آوردند دادند
از چهارشنبه شروع میشه
بعد نوشت : مهمونمون که اسمش رو صالح نوشته بودم ، اسم واقعیش الوین هستش .
![]()
![]()
![]()




















