محمد تقی
خوبین شما
الان من یکمی خوشحالم![]()
یک : اینکه رامین قراره جمعه صبح برسه خونه
دو : مامانم از تهران برگشته و نهار رو خونه ما بودند
داداشم هم از خونه خودشون که در شهر دیگه ای هستند
اومده بود که مادرمو ببره خونشون ، البته داداشم مجرده و با مامانم زندگی میکنه
چیزی که جالب بود اینه که داداشم پسر اون یکی داداشمو هم با خودش آورده بود
محمد تقی رو ، میدونین آخه اون خیلی کوچیکه فک کنم 17 - 18 ماهه هست
خیلی دوستش دارم
حالا اصل موضوع اینکه بابای محمد تقی نمیدونه که
عموش اونو با خودش تا شهر ما آورده ، خیلی زود نهارشون رو خوردند و رفتند
که زود برسن خونه که باباش و مامانش نفهمند
اما عموش هم کار بدی نکرده ها از بس که
دوستش داره همیشه از این کارا میکنه .
باباشینا هم عصبانی میشن 
راستی بچه ها من تا شنبه نمیتونم بیام ، دارم میرم خونه خواهرم
گفتم که ؛ اگه جوابتون رو ندادم یه وقت ناراحت نشین
اما با گوشی میام و نظراتتون رو تایید میکنم 

