محمد تقی

سلام

خوبین شما


الان من یکمی خوشحالماز خود راضی


یک : اینکه رامین قراره جمعه صبح برسه خونه


دو : مامانم از تهران برگشته و نهار رو خونه ما بودند

 

داداشم هم از خونه خودشون که در شهر دیگه ای  هستند


اومده بود که مادرمو ببره خونشون ، البته داداشم مجرده و با مامانم زندگی میکنه


چیزی که جالب بود اینه که داداشم پسر اون یکی داداشمو هم با خودش آورده بود


محمد تقی رو ، میدونین آخه اون خیلی کوچیکه فک کنم  17 - 18 ماهه هست


خیلی دوستش دارم بغل حالا اصل موضوع اینکه بابای محمد تقی نمیدونه که


عموش اونو با خودش تا شهر ما آورده ، خیلی زود نهارشون رو خوردند و رفتند


که زود برسن خونه که باباش و مامانش نفهمند


اما عموش هم کار بدی نکرده ها از بس که


دوستش داره همیشه از این کارا میکنه .


باباشینا هم عصبانی میشن عصبانی


راستی بچه ها من تا شنبه نمیتونم بیام ، دارم میرم خونه خواهرم 


گفتم که ؛  اگه جوابتون رو ندادم یه وقت ناراحت نشین


اما با گوشی میام و نظراتتون رو تایید میکنم بای بای





مسافرت رامین

سلام


از همین الان دلم تنگ شده گریه


آخه امروز قراره رامین بره یه مسافرت چند روزه


البته به خاطر کارش میخواد بره


من میمونم و یه دنیا تنهایی


( اول میره تهران بعد هم اصفهان )


شاید یه هفته طول بکشه تا رامین برگرده گریهگریهگریهگریه


برای همیشه رفت



سلام 

خوبین ؟

یه چیزی الان چند روزه که  هممون رو و البته بیشتر مامانم رو ناراحت کرده

پسر خاله ام دعوت حق را لبیک گفته و به ملکوت پیوست


خاطرات عید 92


سلام

هر چند که برای نوشتن خاطرات عید دیر شده

خوب چیکار کنم ، الان وقت کرده ام

عید امسال زیاد برام خوش نگذشت ؛ بد هم نبود ؛ یعنی بعضی وقتا بد بود

و بعضی وقتا خوب

تصمیم مسافرت رفتن رو نداشتیم ، اما وقتی دید و بازدیدها تموم شد ،

از ماندن تو خونه دلمون تنگید

رامین گفت غصه نخورین فردا سیزده میرین بیرون

البته همون دوازده هم با خوانواده عموی رامین رفته بودیم بیرون 

بالاخره سیزده فرا رسید ، ما با خوانواده های خواهرم و برادرم و مامانم

باهم رفتیم سیزده بدر

خیلی خوش گذشت بهترین سیزده بدر بود برام ، شب ساعت یازده و نیم

برگشتیم خونه

فرداش موقع صبحانه خوردن بود که به رامین گفتم هنوز تا شنبه چند روز مونده

برم یه مسافرت دو سه روزه ؛نگو که رامین هم دلش میخواسته ،

گفت تا ساعت یک آماده بشین

ما آماده شدیم و ساعت دو حرکت کردیم

رفتیم و از شهرهای  نقده ؛ مهاباد ، سردشت ، بانه ، سقز ، بوکان ، میاندوآب ،

ملکان ؛  بناب ؛ عجب شیر

دیدن کردیم البته همشون رو با عجله

از همه بیشتر عجب شیر خوش گذشت چون رامین ما رو برد اونجا و جاهایی

رو که خدمت سربازی کرده بود رو برامون نشون داد با کلی توضیحات .

در ضمن بانه هم خوش گذشت چون یه خریدهایی هم کردم

البته تپه حسنلو در نقده ،سد مهاباد و  آبشار شلماش تو سردشت هم

خیلی خوب بودند

در کل یه مسافرت تقریبا سه روزه بود

تا یادم نرفته اینو هم بگم شب اول تو مهاباد موندیم

شب دوم تو سردشت و شب سوم هم درست ساعت 12 رسیده بودیم خونمون  

جای همتون خالی  . ببخشید مثل اینکه یکم طولانی شد .

بای




گاهی وقتا


گـآهے وَقتـآ نـﮧ بآ نَبودش ڪنآر میآے ، نـﮧ بآ اینڪـﮧ ڪنآرت بآشـﮧ !


گآهـے وَقتآ بـﮧ تَنهآ شُدَن اصرار دارے ، وَلے تآ تَنهآ میشے دلت هَوآشو میڪنـﮧ !


گآهـے وَقتآ میخوآے بمونے بآهآش ، اَمآ نَبودت بیشتَر بهش ڪمڪ میڪنـﮧ ...


تنها



fg19 اس ام اس غمگین تنهایی


چه درد بزرگیه وقتی می بینی هیچکسی نیست که حتی بتونی


باهاش دردودل کنی،همش خودتی و تنهایی.. فقط به این دل خوشی


که تو اوج غمات خدایی هست بدونه دردت چیه ولی کاش آدماهم


حداقل یه ذره این درک رو داشتن..!



سلامی گرم و تازه از تنور در اومده تقدیم به همه شما دوستان گلم


دوستان عزیز عیدتون مبارک هر چند که  برای تبریک گفتن دیر شده


دوس داشتم به وبلاگهاتون سر بزنم و به تک تکتون تبریک بگم ؛ اما وقت نشد .


واقعا ببخشید  که  این همه مدت نتونستم بهتون سر  بزنم


شرمنده همه شما هستم . 


آخه شما ها همیشه بهم سر میزدید و با نظرهاتون منو خوشحال میکردید .

 

بازم بهم سر بزنید و فراموشم نکنید ؛