باقلوا

سلام


خوبین شما ؟


بچه ها رامین روز دوشنبه رفته بود ترکیه ، مهدی هم منتظر برگشتن باباش بود


که چی برای خوردنش میاره


پسر بزرگم رو هم مادرشوهرم به خونه خودشون دعوت کرده بود


آخه عروسی همسایشون بود و چون خونشون کوچک بود عروسی


رو تو خونه مادرم شوهرمینا برگزار کرده بودند


ساعت دور و ور 10 بود که رامین رسید ، و با چه روی خوش و خندون


مهدی رو تو بغلش گرفت و با چه آب و تابی گفت ببین چی آوردم برات


وسالیهاشو باز کرد و از توش این بسته رو بیرون آورد



u879_Photo0275.jpg


خوب ما هم که دیدیم باقلواست ؛ خوشحال شدیم آخه باقلوای ترک 


خیلی خوشمزه ست ، زودی بازش کردم ؛ اما یه هو تعجب شدم


برگشتم میگم رامین این چیه ؟ میگه مگه نمیبینی !!


نشونش دادم اونم تعجب کرد ، نگو که خمیر باقلوا بوده .


مهدی گریش گرفته بود و  باقلوا میخواست .


رامین خودش خیلی ناراحت شده بود که چیزی برای خوردن بچه ها


نیاورده بود ، منم   قهقهه  از خنده نفسم بند اومده بود 


خوب قول عکس روی بسته رو خورده  و دو بسته برامون خمیر آورده بود


میگفت : فک کردم از باقلواهای همیشگی هست فقط بسته بندیش فرق کرده .


بچه ها حالا تا اونجا رو بیخیال ، من الان با این خمیر ها چی کار کنم


من که تا حالا باقلوا  درست نکرده ام



                                                    بای بایبای بایبای بای


از دستم رفت



خوبین بچه ها ؟


من این چند روز رو خسته شده بودم آخ


یکشنبه هم که به عروسیه دیگه ای دعوت بودیم نتونستم برم


البته دلیل نرفتنم از رو خستگی نبود ، عروسی پسر یکی


از دوستای رامین بود ،‌ خوب من هیچ کدومشون رو تا حالا ندیده بودم


نه داماد رو نه پدرش و نه مادرش رو ؛ به همین خاطر نرفتم


البته رامین راضی به نرفتنم نمیشد


اما دید که دل رفتن ندارم اسراری هم نکرد و تنهایی رفت


اگه نمیرفت که خیلی بد میشد ؛ بلاخره دعوت شده بودیم.


شب تا رامین برگرده من


اما وقتی رامین برگشت اولین چیزی که بهم گفت این جمله بود :


از دستت رفتــــــــــــــــــ


منم اینجوری


خیلی تعریف کرد میگفت بهترین جشن حنابندون بود



رامین از فامیلای نزدیک داماد پرسیده بود که ما کادوهامون


رو باید به کی تحویل بدیم ؟ گفته بودند اصلا حرفشم نزن کادو برای چیه ؟


میگه از هیچ کس کادویی هم نگرفتند ، گرفتی اینجا رو ؟ همین


کادو نگرفتنشون بیشتر به رامین چسبیده بود نیشخند


خوب منم به خاطر نرفتنم خیلی ناراحت شده بودم و هنوز هم هستم 


                                    

اولا ، به خاطر اینکه آخه چرا نرفتم و رامین مجبور شد تنهایی بره


دوما ؛ به قول رامین واقعا از دست دادم


                                                        


خاطره 3 روز عروسی


سلام


سلامی گرمو تازه از تنور دراومده تقدیم همه دوستان عزیزقلب


بچه ها  سه روزه پشت سر هم عروسی بودم  از خود راضی


خوب معلومه روز اول جشن حنا بندون بود ؛ خیلی خوش گذشت


ساعت 9 چهار شنبه بود که رفتیم صندلی ها رو توی کوچه چیده بودند


نیم ساعتی نشستیم و رقص بقیه رو نگا کردیم


بعد رفتیم تالار و صرف شام36_1_51.gif


بعد برگشتیم همون جای قبلیمون ،  آقایون خانوما قاطی پاتی خنده


البته من نرقصیدما ، آخه من یکم خجالتیم پیش آقایون نمیتونم قر بدم خجالت


اما یه رقص داریم ( یالی ) معادل فارسی ندارد نیشخند و شایدم من نمیدونم


اما این رقصو خیلی دوس دارم

و دست تو دست رامین این رقصو رفتم


تا ساعت 4 صبح اونجا بودیم رسیدیم خونه گرفتیم خوابیدیم خواب


که فرداش سرحال باشیم آخه جشن فردا از ساعت 4 عصر شروع میشد




بلا خره فردا ساعت 4 رسید و ما دوباره رفتیم اما این دفعه رفته بودیم


خونه عروس خانم توی یه شهر دیگه ای


که تقریبا نیم ساعت از شهر ما فاصله داره


اما امروز فرقش با دیروز این بود که خانوما و آقایون قاطی باهم نبودند


خیلی رقصیدیم ، اون آقاهه اورکست همون خواننده رو میگم همین که میگفت


( سعید کرمانی ) ؛ هستی میرفت وسط

تصاویر زیباسازی نایت اسکین


اینم یه عکس از عروس و دامادhttp://sheklake-2020arosak.blogfa.com/


اینم در همین لحظه از حرکت مهمونهاست


http://sheklake-2020arosak.blogfa.com/http://sheklake-2020arosak.blogfa.com/http://sheklake-2020arosak.blogfa.com/http://sheklake-2020arosak.blogfa.com/


حالا بعد از کلی خوش گذشتن کمر عروس رو بستند و راهی شهر خودمون


شدیم ، تو صحرا نگه داشتند و شروع کردند به همون رقص ( یالی )


                                   


رامین هم رفت اما من نرفتم موندم بیرون از رقص و داشتم نگاه میکردم


اما یه هو قند تو دلم آب شد و زود دست زن عمو و دختر عموی رامین


رو گرفتم و رفتیم وسط یکمی هم اونجا رقصیدیم


بعد رقص صحرایی هم به پایان رسید


رفتیم سوار ماشینمون شدیم رامین یکم از دستم ناراحت بود


میگفت چرا نیومدی دستتو بدی به من


منم گفتم خوب بعد از رفتن تو من تصمیم گرفتم بیام دیگه برگشته میگه 


ای شیطون !!!شیطان


خوب اومدیم رسیدیم خونه آقا داماد ؛ داماد رفته بود پشت بام 


داشت سیب و شکلات و سکه بارون میکرد اما هر چی کردیم نتونستیم


چیزی بگیریم ، تو کیفم شکلات داشتم آرومکی گذاشتم زمین گفتم


مهدی برش دار اینو آقا دوماد برای تو انداخته ؛ مهدی خیلی خوش حال شده بود


که تونسته یه شکلات گیر بیاره .


Love Song

این آقا هم داشت تو حیاط میخوند و یه عده مثل من دنبال گرفتن


سیب از دست داماد بودن یه عده هم داشتن یالی میرفتند


بلاخره امروز هم به پایان رسید و ما برگشتیم خونمون .



روز جمعه هم جشن پاتختی بود ؛ خوب این جشن مخصوص خانومهاست.


امروز هم یکم رقصیدیم ؛ تا آوردند وسایل های عروس خانوم رو چیدند


و صندلیش رو گذاشتند ، مهدی رو بردم گذاشتم رو صندلی عروس


که از مادرش یه کادویی بگیریم ، مهدی همچین داد میزد و نمیخواست


بشینه اونجا به زور  گفتم باید بشینی ، بالاخره عروس اومد که بشینه


و آوردند یه پولی تقدیم مهدی کردند و ما هم اجازه نشستن عروس خانم رو


دادیماز خود راضی امروز هم به پایان رسید و ما برگشتیم به خونه خودمون .



یه چیز هم که از یادم رفته بود بگم اینه که یه شب قبل از شب حنا بندون


بعد از شام رفته بودم خونه آقا داماد ، برای رقص و ( یالی )



                                    بای بایبای بای






سلام


خوبین بچه ها بغل


چه خبراسوال


میدونم این چند روز براتون خیلی سخت گذشته ، آخه من نبودماز خود راضی


بچه ها خیلی حرفا واسه گفتن دارم متفکر اما حیف که حوصله نوشتن ندارم خمیازه


در ضمن اگه بخوام تقریبا خاطره چهار هفته رو بنویسم یه کتاب میشهاوه


از این به بعدش هم تقریبا تا دو هفته پر از خاطره خواهد شد خیال باطل


آخه پشت سر هم عروسی دعوتیم made by Laie


دوستای گلم ببخشید که من نمیتونم بیام بهتون سر بزنمناراحت


( البته به مدت کوتاه) اما شما منو از یاد نبرید ؛ منتظر نظرات شما هستممنتظر


وقتی میام میبینم که بهم سر زدید واقعا خوشحال میشمقلب


                                                    بای بایبای بای









تقدیم به پدر هایی که جسمشان پیش ما نیست




درروز پدر ، هدیه من به تو ای عزیز خفته در خاک صدفی است


پر از مروارید غلتان در اشک که عاشقانه


غبار سنگ مزارت را می شویند


شرمنده ام از این تهی دستی








تولد مهدی



سلام


 خوبین شما ؟


از روز تولد براتون بگم :


من و پسر بزرگم همه کارهای تولد و روز مرد رو انجام دادیم خیال باطل


و بعدا مهدی رو آوردیم

خیلی خوشحال شده  بود     آخه اون عاشق کادو هستش  هورا


البته براش مهم نیستا که توی کادو چی باشه


فقط دوس داره بهش کادو بدیم


بعدا به مهدی هم توضیح دادیم که هنگام اومدن بابا باید چیکار کنیم ساکت


وقتی رامین درو باز کرد ما چراغا رو خاموش کرده بودیم


چهار تا هم شمع کوچک روشن کرده بودم


اومد تو همینجوری داشت به شمعا نگاه میکرد


که ما چراغا رو روشن کردیم و شروع کردیم به گفتن


روزت مبارک ؛ روزت مبارک


و رو به مهدی


تولدت مبارک تولدت مبارک




ای اگه میدیدین چه بچه بازی در آورده بودیم خنده



 رامین تولد مهدی رو یادش نبوده ( از خستگی زیاده کاره )


این از کادوهامونه ، کادو بزرگ مال رامینه و کوچک مال مهدی




kb0ca3d6udildkkvxxi3.jpg



اینم از کیکمونه





xdw931l9vw2o45wrreh.jpg





fek3dftxk4ldlac46a1.jpg



البته ببخشینا ،که اسم رامینو خوردمخنده





با یه تیر دو نشون



سلام


سلامی گرمو تازه از تنور دراومده تقدیم همه دوستان عزیز


بچه ها فردا تولد پسر کوچکم مهدی هست ، 4 سالگیش رو تموم میکنه


و پا تو 5 سالگی میزاره


البته رامین چون کارهاش زیاده فک کنم تولد مهدی از یادش رفته


و شایدم از یادش نرفته و به ما چیزی نمیگه که سوپرایزمون کنه


من امروز رفتم بیرون و الان خیلی خسته ام ؛ رفتم واسه روز مرد


برای رامین کادو خریدم و یک کیک سفارش کردم خوشمزه و با یه تیر دو نشون زدم


یه کیک که یه طرفش بنویسند مهدی جان تولدت مبارک


و در طرف دیگرش بنویسند رامین جان روزت مبارک


میبینین چه زرنگم !!


حالا ببینیم فردا چی میشه بای بای




روز پدر



ولادت مولود کعبه فاتح خیبر وروز پدر بر همه پدران


زحمتکش مبارک


(اتحادیه صنف جوراب فروشان )نیشخند




به علت زن ذلیلی مردهای این دوره و داشتن خاصیت زنانه ی اکثر مردها


و کمبود یا نبود مردهایی مثل حشمت فردوس امسال روز مرد مجدداً روز زن


اعلام شد بزن کف قشنگه رو به افتخار خودمون


دوباره روزمون مبارک