سلام
سلامی گرمو تازه از تنور دراومده تقدیم همه دوستان عزیز
بچه ها سه روزه پشت سر هم عروسی بودم 
خوب معلومه روز اول جشن حنا بندون بود ؛ خیلی خوش گذشت
ساعت 9 چهار شنبه بود که رفتیم صندلی ها رو توی کوچه چیده بودند
نیم ساعتی نشستیم و رقص بقیه رو نگا کردیم
بعد رفتیم تالار و صرف شام
بعد برگشتیم همون جای قبلیمون ، آقایون خانوما قاطی پاتی 
البته من نرقصیدما ، آخه من یکم خجالتیم پیش آقایون نمیتونم قر بدم
اما یه رقص داریم ( یالی ) معادل فارسی ندارد
و شایدم من نمیدونم
اما این رقصو خیلی دوس دارم
و دست تو دست رامین این رقصو رفتم
تا ساعت 4 صبح اونجا بودیم رسیدیم خونه گرفتیم خوابیدیم
که فرداش سرحال باشیم آخه جشن فردا از ساعت 4 عصر شروع میشد

بلا خره فردا ساعت 4 رسید و ما دوباره رفتیم اما این دفعه رفته بودیم
خونه عروس خانم توی یه شهر دیگه ای
که تقریبا نیم ساعت از شهر ما فاصله داره
اما امروز فرقش با دیروز این بود که خانوما و آقایون قاطی باهم نبودند
خیلی رقصیدیم ، اون آقاهه اورکست همون خواننده رو میگم همین که میگفت
( سعید کرمانی ) ؛ هستی میرفت وسط

اینم یه عکس از عروس و داماد
اینم در همین لحظه از حرکت مهمونهاست




حالا بعد از کلی خوش گذشتن کمر عروس رو بستند و راهی شهر خودمون
شدیم ، تو صحرا نگه داشتند و شروع کردند به همون رقص ( یالی )
رامین هم رفت اما من نرفتم موندم بیرون از رقص و داشتم نگاه میکردم
اما یه هو قند تو دلم آب شد و زود دست زن عمو و دختر عموی رامین
رو گرفتم و رفتیم وسط یکمی هم اونجا رقصیدیم
بعد رقص صحرایی هم به پایان رسید
رفتیم سوار ماشینمون شدیم رامین یکم از دستم ناراحت بود
میگفت چرا نیومدی دستتو بدی به من
منم گفتم خوب بعد از رفتن تو من تصمیم گرفتم بیام دیگه برگشته میگه
ای شیطون !!!
خوب اومدیم رسیدیم خونه آقا داماد ؛ داماد رفته بود پشت بام
داشت سیب و شکلات و سکه بارون میکرد اما هر چی کردیم نتونستیم
چیزی بگیریم ، تو کیفم شکلات داشتم آرومکی گذاشتم زمین گفتم
مهدی برش دار اینو آقا دوماد برای تو انداخته ؛ مهدی خیلی خوش حال شده بود
که تونسته یه شکلات گیر بیاره .
این آقا هم داشت تو حیاط میخوند و یه عده مثل من دنبال گرفتن
سیب از دست داماد بودن یه عده هم داشتن یالی میرفتند
بلاخره امروز هم به پایان رسید و ما برگشتیم خونمون .

روز جمعه هم جشن پاتختی بود ؛ خوب این جشن مخصوص خانومهاست.
امروز هم یکم رقصیدیم ؛ تا آوردند وسایل های عروس خانوم رو چیدند
و صندلیش رو گذاشتند ، مهدی رو بردم گذاشتم رو صندلی عروس
که از مادرش یه کادویی بگیریم ، مهدی همچین داد میزد و نمیخواست
بشینه اونجا به زور گفتم باید بشینی ، بالاخره عروس اومد که بشینه
و آوردند یه پولی تقدیم مهدی کردند و ما هم اجازه نشستن عروس خانم رو
دادیم
امروز هم به پایان رسید و ما برگشتیم به خونه خودمون .

یه چیز هم که از یادم رفته بود بگم اینه که یه شب قبل از شب حنا بندون
بعد از شام رفته بودم خونه آقا داماد ، برای رقص و ( یالی )

