باقلوا
سلام
خوبین شما ؟
بچه ها رامین روز دوشنبه رفته بود ترکیه ، مهدی هم منتظر برگشتن باباش بود
که چی برای خوردنش میاره
پسر بزرگم رو هم مادرشوهرم به خونه خودشون دعوت کرده بود
آخه عروسی همسایشون بود و چون خونشون کوچک بود عروسی
رو تو خونه مادرم شوهرمینا برگزار کرده بودند
ساعت دور و ور 10 بود که رامین رسید ، و با چه روی خوش و خندون
مهدی رو تو بغلش گرفت و با چه آب و تابی گفت ببین چی آوردم برات
وسالیهاشو باز کرد و از توش این بسته رو بیرون آورد
خوب ما هم که دیدیم باقلواست ؛ خوشحال شدیم آخه باقلوای ترک
خیلی خوشمزه ست ، زودی بازش کردم ؛ اما یه هو
شدم
برگشتم میگم رامین این چیه ؟ میگه مگه نمیبینی !!
نشونش دادم اونم تعجب کرد ، نگو که خمیر باقلوا بوده .
مهدی گریش گرفته بود و باقلوا میخواست .
رامین خودش خیلی ناراحت شده بود که چیزی برای خوردن بچه ها
نیاورده بود ، منم
از خنده نفسم بند اومده بود
خوب قول عکس روی بسته رو خورده و دو بسته برامون خمیر آورده بود
میگفت : فک کردم از باقلواهای همیشگی هست فقط بسته بندیش فرق کرده .
بچه ها حالا تا اونجا رو بیخیال ، من الان با این خمیر ها چی کار کنم
من که تا حالا باقلوا درست نکرده ام



