سلام

خاطراتم رو از روز چهارشنبه شروع میکنم

چهارشنبه با هزار بدبختی بالاخره کارتم رو پیدا کردم و رفتم همه کارهامو انجام دادم

و با یه ساعت تاخیر خودمو به تولد رسوندم ، البته رامین اومد دنبالم و منو برد رسوند

ما هم یکم  رقصیدیمو خوردیمو نوشیدیم و بلاخره جشن تولد تموم شد

ما هم پاشیدیم همگی جمع جور کردن خونه و شام درست کردن ، شام آماده بود که بحث

پارک رفتن و نرفتن شروع شد ؛ اما از رو خستگی  و تنبلی نرفتیم ، البته منو رامین مهدی رو یه

سر بردیم پارک و زود برگشتیم ، بعد شاممون رو میل کردیم و به طرف شهر خودمون راه افتادیم

ساعت کم مونده به 12 بود که رسیدیم خونمون ، تو کوچه چه خبر بود !!!


                            

                               


                                                         
                    


         


هیچی دیگه تا ساعت 2 هم نشستیم تو کوچه رقص یالی رو نگانه کردیم بعد برگشتیم

خونه و خوابیدیم ، فرداش هم ساعت 11 رفتم خونه همسایمون تو کارهایی دسر و اینا

کمکشون کردم بعد برگشتم خونه و شب هم که رفتیم شام وجشن حنابندان

اول تو خونه عروس خانم بودم بعد دیدم زیاد نمیچسبه رفتم تو کوچه جشن حنابندان داماد

که آقایون و خانوما قاطی بودند تا ساعت سه و نیم بزن و بکوب بود بالاخره امروز هم به

پایان رسید و برگشتیم .

روز جمعه هم که رفتیم تالار بد نبود اما من یکم خسته بودم زیاد بهم نچسبید

از یه طرف مهدی هم اذیت میکرد و رامین هم سر کار بود و از گرجستان مهمون داشت

و من تنها بودم البته با یکی از همسایمون که خیلی صمیمیتر هستیم با اونا بودما

بالاخره کمر عروس رو بستند و رفتیم تو ماشین هامون نشستیم که دنبال عروس خانوم بریم

تو صحرا برقصند ،‌ اینجا بود که رامین بهم زنگید که کجایین و چه خبر ؟ منم گفتم که تازه

از تالار بیرون اومدیم و منتظر حرکت بقیه هستیم که حرکت کنیم ، رامین گفت منم اینجام

همراه با مهمونم صالح ، این آقا صالح از عروسی ما خوشش اومده بود و داشت لذت میبرد

رقص صحرا هم بیشتر بهش چسبیده بود ،

در تعجب بود که چرا داماد رفت پشت بام و سیب انداخت !!

بالاخره رقص صحرا و عروس آوردن تو کوچه هم تموم شد و منم رفتم تو خونه

البته مادر داماد همه همسایه ها رو شام هم دعوت کرده بودا شام هم رفتیم خونه اونا

البته فقط خانوما ، رامین و دوستش هم تا ساعت 1 شب بیرون بودند

از بیرون که اومدند خسته بودند و خوابیدند

صبح وقتی که داشتیم صبحانه میخوردیم ؛ آغا صالح داشت از خودشون توضیح میداد

و از ما یه سوالهایی میکرد و ما هم جواب میدادیم

سوالهاش و جوابهایی که من دادم

1 ـ سن ازدواج دخترها ؟  قبلا 14 و 15 و 16 اما الان تا 19 و 20 و 21 رسیده

2 ـ ازدواج فامیلی هنوزم اینجا هست ؟ بله پیش میاد .

روی این سوال خیلی بحث کردیم اما اون کلا مخالف بود و میگفت مگه میشه از بچگی باهم

بزرگ شدند عین خواهر رو برادر  ،‌ الانم عاشق هم شوند ؟

3 ـ آقایون تو کارهای خونه به زن هاشون کمک میکنند یا نه ؟ مونده به انصافشون

4 ـ خانومها تو پوشیدن لباسهاشون اختیار کامل دارند یا نه ؟  نه

5 ـ چند در صد از خانومها نماز میخونند ؟ نود درصد ،‌ البته بقیه هم دلشون میخواد بخونند

و اعتقاد هم دارند اما از رو تنبلی و سست ایمانی نمیخونند .

6 ـ چند درصد از آقایون نماز میخونند ؟ هفتاد درصد

7 ـ در مورد روزه چطورند ؟ دخترها از 9 سالگی روزه هاشون رو میگیرند

اما بیشتر آقایون روزه هاشون رو میخورند

8 ـ آقایون چند تا زن میگیرند ؟

یه دونه  ؛ اما  از سی مرد یکیش هم دو تا و از 50  مرد یکیش هم سه تا

در مورد این جوابم صالح تعجب کرد و گفت من تا الان فکر میکردم تو ایران هر مرد چند تا زن داره

مثل عرب ها ،‌ میگفت چون میدونستم اسلامی هستند و دینشون اجازه داده حتما این کارو

میکنند ، ( اما خودش با ازدواج مجدد مردها کاملا مخالف بود )

9 ـ آیا دختر و پسر میتونند باهم دوستی معمولی داشته باشند و راحت بیرون بگردند

وکسی هم باهاشون کاری نداشته باشه ؟  نه

چند تا سوال دیگه ای هم کرده بود اما فعلا از یادم رفته

این آقا صالح 5 تا زبان رو فول فول بود فقط فارسی رو سی درصد میدونست

 چنتا هم دکترا داشت از کشورهای مختلف ؛‌

صبحانه خوردنمون تموم شد و رامین و صالح پا شدند که برند دنبال کارهاشون

اما صالح هر چی دنبال پاسپورتش گشت پیدا نشد که نشد ، پا شدند رفتند مرز دنبال پاسپرتش

که با بدبختی پیداش کرده بودند ، منم در این فاصله که عصر شده بود رفته بودم پاتختی دختر

همسایمون ، وقتی که برگشتم دیدم که رامین تنهایی اومده و دوستش رفته به قرارهای

دیگه اش برسه ، دو سه روز دیگه بازم میاد اینجا ؛  اگه سوالی چیزی دارید یبگید ازش بپرسم

 راستی بچه ها همین الان هم کارت عروسی اون یکی دختر همسایمون رو هم آوردند دادند

از چهارشنبه شروع میشه

بعد نوشت : مهمونمون که اسمش رو صالح نوشته بودم ، اسم واقعیش الوین هستش .

                                wavewavewave