سلام

خوبین  ؟

روز چهار شنبه خواهرمینا  شب ساعت 9 بود که داشتند میرفتند روستا

اول یه نفر رو تو شهر ما باید پیاده میکردند به همین خاطر یه سر هم به ما زدند که اگه ما هم

خواستیم بریم ؛

با ماشین اونا بریم که دیگه دوتا ماشین تو این سرما نبریم اما رامین گفت الان دیگه خیلی دیره

 و تا بریم و برگردیم ساعت 1 نصف شب میشه 

مهیار گفت پس بزارین من برم و موقع اومدن شما برگردم 

رامینم قبول کرد و مهیار زود آماده شد و با خواهرمینا رفت روستا 

ما هم روز پنج شنبه  رفتیم  روستا  خونه  مادرم  آخه داداشمینا از مشهد برگشته بودند

نهارمون رو خوردیم  ، مامان عروسمون بهشون زنگید که اگه کاری ندارین  میاییم اونجا

البته خبر داد تا اینا هم آمادگیش رو داشته باشن چون اونا یه گوسفند

با خودشون میاوردند ( واسه شام )

رامین بهم گفت تو هم آماده شو دیگه بریم تا دیر نشده ؛  هر چی کردیم نموند گفت باید

بریم بهونش هم این بود که آب خونمون یخ میبنده و باز نمیشه و برامون دردسر میشه

مادرمینا و داداشمینا هم خیلی اسرار کردند اما نموند ( من که میدونم از حسودیشه )

مهیار هم خیلی دلش میخواست بمونیم  اما رامین قبول نکرد

چیزی نگفتم و آماده شدیم و برگشتیم  خواهرام  و داداشام هم اونجا بودند  دیگه تا

شب یکم ناراحت بودم اما بیشتر به روی خودم نیاوردم

چند ساعتی با تبلتم بازی کردم و یه چیزایی ازش یاد گرفتم  رو امنیت سیستم کار کردم

و بخوبی همشو  یاد گرفتم خیلی هم آسون بودند  دیگه موقع خواب شده بود

  پین کدش رو که فعال کرده بودم موقع خوابیدن غیر فعالش کردم به خاطر رامین که نکنه

صبح زودتر از من بیدار بشه و وقتی بخواد تبلت رو باز کنه و نتونه یه وقت ناراحت نشه

فردا صبح بعد از صبحانه که مثلا خواستم بهشون نشون بدم که چقدر از تبلت یاد گرفتم

زود پینش رو فعال کردم و دادم دست رامین و با شوخی گفتم اگه میتونی و بلدی بازش کن

اونم یه نگاه بهم کرد و گفت نه بلد نیستم ببر نمیخوام بازش کنم منم بردم گذاشتم  روی میز

بعد از چایی خوردن و جمع جور کردن اومدم بازم بشینم با تبلت بازی کنم اما نشد

هر چی کردم نتونستم  تبلت رو روشنش کنم  خوب معلومه رمز میخواست منم رمزی

رو که داده بودم رو میزدم اما قبول نمیکرد  خیلی تلاش کردم اما نشد  و فقط مینویسه اشتباهه

اما اصلا امکان نداره که اشتباه باشه ، چون من با همون رمزم بود که پین رو فعال کردم

این وسط چی شده نمیدونم

تبلتم فعلا هم  همونجوری مونده  ،  رامین  به اون آقایی که ازش خریده بودیم زنگید

و ماجرا رو گفت ؛ اونم گفته که امروز عصر ببریم نگاه کنه ببینه چیکار میشه کرد

اما گفت توی تنضیماتش یه چیزی هست که نباید غیر فعال بشه اگه اونو غیر فعال کرده باشین

دیگه روشن کردنش سخته .

هر وقت نتیجه گرفتم خبرتون میکنم

راستی هوای شهرمون خیلی سرده ، یه سرمای واقعی  ؛ دو روزه که آب شهرمون یخ بسته

و هیچ کس آب نداره  واقعا سخته  .

از امروز صبح آب کوچه ما با فشار کم میاد از بقیه جاها خبر ندارم

یه مرد هفتاد ساله میگفت من تا الان که هفتاد سالمه اینجوری سرما ندیده بودم


واقعا آخه این شانسه ما داریم ؟ اون از اخلاق رامین ؛ اونم از تبلتم ؛ اینم از آب شهرمون



                                                 wavewavewave